گل پسر

چهارشنبه 29 آذر

سلام کفتر نازم.. میخوام از خاطرات این هفته برات بگم.. جمعه (24 آذر) ساعت پنج دقیقه به ده شب , برای اولین بار, خیلی بلند گفتی بابا.. همگی تعجب کردیم و کلی ذوق زده شدیم.. بعدش خودمون رو کشتیم که یه بار دیگه تکرار کنی ولی دیگه نشد.. روز یکشنبه و دوشنبه برای اولین بار بارش برف رو دیدی .. اول از پشت پنجره ی اتاقت, حیاط رو نگاه کردی .. بعد , پیچیدمت لای پتو و بردمت دم در.. سفیدی برف چشمای نازت رو اذیت میکرد.. چون هوا سرد بود قبل از اینکه چشات بهش عادت کنه برگردوندمت توی اتاق.. اینم یه نمای برفی از درب جنوبی خونه مون: از اول مهر به جای مولفیکس از پوشک مرسی استفاده میکنی .. بهش حساسیت نداری و به نظر من ب...
29 آذر 1391

جمعه 24 آذر

سلام به ساتیار نازم که از بوئیدن و بوسیدنش سیر نمیشم.. امروز سالگرد تولد داداش جونه که خیلی دوستش داری.. از طرف تو هم این روز قشنگ رو بهش تبریک میگم و بهترین ها رو براش آرزو میکنم.. شب یلدا نزدیکه, واسه همین چند روز پیش برات یه لباس هندوانه ای سفارش دادم.. داداشی میگفت وبلاگ فروشنده معتبر نیست شاید نفرسته ولی خوشبختانه سفارشمون دو روزه رسید, قیمت لباست 14 هزارتومن بود که با هزینه ی پست 17 هزار تومن به حساب خانوم فروشنده واریز کردم.. می ترسیدم سایزش کوچیک یا بزرگ باشه .. دیروز تنت کردم و خداروشکر اندازه ات بود: هزار ماشاالله گلکم.. ایشاالله که شب یلدای خوبی داشته باشیم.. اینکه امسال کجا باشیم...
24 آذر 1391

چهارشنبه 22 آذر

سلام پسر عزیزم.. امروز واکسن شش ماهگیت رو زدی.. واسه همین هر چهار ساعت 18 قطره استامینوفن بهت میدم.. نایلون های یخ رو هم قبل از رفتن حاضر کرده بودیم و وقتی رسیدیم خونه گذاشتیم لای پارچه و بلافاصله کمپرس سرد رو شروع کردیم.. خداروشکر که خیلی اذیت نشدی.. قبل از زدن واکسن قد و وزنت کنترل شد: وزن: 9100 گرم.. قد: 72 سانتی متر و دور سر: 2/46 سانت.. خداروشکر خانومه گفت همه چی خوبه, فقط وزنت 100 گرم کم بود.. احتمالا به خاطر بی اشتهاییت در دوره ی سرماخوردگی.. خیلی دوستت داریم شادی بخش زندگیمون.. ...
22 آذر 1391

جمعه 17 آذر

سلام ناناز مامان.. الان هوا ابریه.. تو داری بازی میکنی و منم دارم به لحظات خوشی که دیروز داشتیم فکر میکنم.. واسه همین همش منو در حال لبخند زدن میبینی.. دیروز مادرجان و خان دایی جون اینجا بودن.. البته همراه با آقا داماد و عروس خانوم(مسعودجون و شکوفه جون).. تو که چند وقته خیلی غریبگی میکنی و بغل کسی نمیری , توی بغل شکوفه جون و مسعود جون آروم بودی و صادق جون هم چند تا عکس گرفت: دایی جون و مسعودجون زحمت کشیده بودن و برامون کلی شیرینی و شکلات های خوشمزه آورده بودن .. چند تا لباس خیلی قشنگ هم به تو کادو دادن که تنت کردم و دیدم اندازه شون خوبه و خیلی هم بهت میان....
17 آذر 1391

سه شنبه 14 آذر

سلام مهربون پسر.. خداروشکر سرماخوردگیت خوب شده فقط بعضی وقتا یه کوچولو سرفه میکنی .. دیروز بعداز ظهر که رفتیم بیرون , چندتا اسباب بازی برات خریدیم تا بتونیم بیشتر سرت رو گرم کنیم.. جمعش شد 112 هزار تومن ولی 105 تومن بهش دادیم: یه دونه خروس که قوقولی قوقو میکنه و وقتی میخوای بگیریش در میره (11 هزار): یه دونه خرگوش که راه میره و آواز میخونه (17هزار): یه تاب که خیلی باهاش حال میکنی (14هزار): یه قطار که راه میره و دود میکنه (70هزار): ...
14 آذر 1391

شنبه 11 آذر

تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد! وجود نازکت آزرده ی گزند مباد! سلامت همه آفاق در سلامت توست.. به هیچ عارضه شخص تو دردمند مباد!! ...
11 آذر 1391

سه شنبه 7 آذر

سلام ساتیار عزیزم.. بمیرم برات مادر که اینجوری بی حالی.. خیلی مواظب بودیم که توی این هوای سرد سرما نخوری.. توی خونه موندیم و هرجا که دعوتمون کردن نرفتیم.. صادق جون هم توی خونه با ماسک بود که یه وقت سرماخوردگیش به بقیه سرایت نکنه.. ولی از امروز صبح خیلی سرفه میکنی و چشات آبریزش داره.. بردیمت پیش دکتر عابدی و چند تا دارو برات نوشت .. درد و بلات بخوره به جونم پسرکم.. خدا کنه خیلی زود حالت خوب بشه.. آخه چند وقته که خیلی ضعیف شدی.. لثه هات اذیتت میکنه, خوب شیر نمیخوری , غذای کمکی که درست میکنم یا خودمون میخوریم یا باید بریزم بیرون چون اصلا اشتها نداری .. وقتایی که حالت بهتره با انگشتای پات بازی میکنی و صداهای بلند از خودت درمیاری و از جی...
7 آذر 1391

چهارشنبه اول آذر

سلام گلبرگ نازم.. با خودم گفتم بد نیست مثل خاله رومیناجون سرلاک رو امتحان کنم.. این بود که دیشب وقتی رفتیم بیرون برات همون سرلاکی که خاله جون گرفته بود رو خریدیم (نستله برنج و شیر).. امروز صبح یه قاشق مرباخوری برات درست کردم که نوش جون کردی و بازم میخواستی! .. خیلی راحت و سریع آماده میشه فقط کافیه که آبجوش سرد شده داشته باشی ولی مزه اش زیاد خوب نبود.. و احتمالا خاصیتش هم از حریره بادومی که خودم درست میکنم کمتره.. جمعه ی گذشته که باباجون و داداش علی رفته بودن مشهد, زانوی پای داداش جون اوخ شده و باید توی خونه استراحت کنه.. بازم خداروشکر که به خیر گذشت .. و چند تا عکس: خیلی ...
1 آذر 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گل پسر می باشد